تفسير سوره بقره(4)


 

تحقيق و تنظيم: اسماعيل سلطاني*




 
آيت الله محمدتقي مصباح يزدي(دامت بركاته)

چكيده
 

مقالة حاضر تفسير آيات 21 تا 24 سوره بقره است. اين آيات دربارة راه تحصيل تقوا، آفرينش آسمان‌ها و زمين، توحيد و اثبات اعجاز قرآن است. حاصل تفسير اين آيات عبارت است از:
آية 21: راه به دست آوردن تقوا، عبادت است. موجودات عالم، خدا را تكويناً عبادت مي‌كنند ولي بندگي انسان با علم و اراده و اختيار است. آية 22: زمين به‌سان بستري مناسب براي آسايش انسان و آسمان همانند ساختمان عالم و مبدأ آب است و آب مبدأ اصلي گياهان و روزي‌هاست و با توجه به اين نعمت‌ها كه حيات و بقاء انسان بدان وابسته است، انسان از شريك و مثل قرار دادن براي خدا منع شده است.آية 23: خداوند از معترضان و منكران قرآن مي‌خواهد كه اگر در الهي بودن آن ترديد دارند، سوره‌اي مانند سوره‌هاي قرآن بياورند. آيه ضمن دعوت به همانند‌آوري(تحدي)، بر اعجازقرآن دلالت دارد. معجزه كاري است خارق العاده، غير وابسته به علل طبيعي، فوق توان بشر و مقرون به ادعاي نبوت و با ساير امور خارق العاده و نيز كرامات فرق دارد. علت مباشر معجزه، انبيا و علت با واسطة آن خداوند است. قرآن از جهت نظم و اسلوب منحصر به فرد، نداشتن اختلاف، امي‌بودن آوردنده و به لحاظ معني و محتوا معجزه است. آية 24: عبارت « وَلَن تَفْعَلُواْ» ضمن تحريك، بر اعجاز غيبي قرآن دلالت مي‌كند و خبر مي‌دهد كه بشر هرگز نخواهد توانست سوره‌اي مانند قرآن بياورد. به علاوه، منكران نزول قرآن را تهديد كرده، از جهنمي كه آتش‌گيرة آن خود مردم و سنگ‌ها هستند، بيم مي‌دهد.
كليد واژه‌ها: تفسير سورة بقره، آفرينش آسمان‌ها و زمين، نفي شريك از خدا، اعجاز قرآن، آيات تحدي، وجوه اعجاز قرآن.

مقدمه
 

در آيات پيشين به پاره‌اي از ويژگي‌هاي منافقان اشاره شد و اينكه آنان نه تنها ايمان نمي‌آورند، بلكه آن را سفاهت مي‌دانند و اگر در ظاهر ادعاي ايمان دارند، براي رسيدن به مقاصد دنيوي خودشان است. از اين‌رو نكوهش شدند و كار آنان به تجارت بي‌سود و وضع آنان به كسي تشبيه شد كه در تاريكي براي يافتن راه، آتشي مي‌افروزد و خدا آن را خاموش مي‌گرداند، و به‌سان كران و لالان و كوراني دانسته شدند كه از ابزار شناخت بهره‌اي ندارند و همانند كساني‌اند كه در نهايت وحشت و حيرت به‌سر مي‌برند. در ادامه، خداوند متعال همة انسان‌ها را به عبادت خويش فراخوانده، راه تحصيل تقوا را مي‌نماياند و بر نفي هر گونه مثل و مانندي براي خدا تأكيد مي‌كند. سپس منكران و ترديد‌كنندگان الهي بودنِ قرآن را، به همانند‌آوريِ سوره‌اي همانند سوره‌هاي قرآن دعوت نموده، در ادامه با تحريك از آنان مي‌خواهد كه اگر توان هماوردي قرآن را ندارند، از آتشي كه هيمة آن مردمان و سنگ‌ها هستند بترسند و ايمان بياورند.

تفسير آيات
 

يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (بقره: 21)؛ «اي مردم، خداي خويش را كه شما و پيشينيان شما را آفريده بپرستيد، باشد كه پرهيزگار شويد».
در ابتداي سورة بقره‌ خداوند مردم را به سه دسته تقسيم نمود: متقين، كافرين، منافقين؛ و در ضمن اوصاف متقين فرمود: اُولئكَ عَليٰ هُدَيً مِن رَبهّم وَ اُولئك هُمُ الْمُفْلِحُون؛ در آخر اين آيه مي‌فرمايد: «لعلكم تتقون»، چون رستگاري منتهاي آرزوي هر شخص سليم النفسي است، وقتي انسان اوصاف هر سه دسته را ديد، ميل پيدا مي‌كند كه جزء متقين باشد. اين آيه راه تقوا را نشان مي‌دهد و مي‌فرمايد كه خدا را عبادت كنيد شايد پرهيزكار گرديد.
دعوت به عبادت و پرستش خداوند سرلوحة دعوت انبياي الهي است. قرآن مي‌گويد: وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل: 36)؛«و هر آينه در هر امتي پيامبري برانگيختيم كه خداي را بپرستيد و از طاغوت [هر معبودي جز خدا] دوري جوييد». وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (انبياء: 25)؛ «‌و پيش از تو هيچ پيامبري نفرستاديم مگر آنكه به او وحي كرديم كه خدايي جز من نيست، پس تنها مرا بپرستيد».

نكات آيه
 

عبادت و عبد از يك ريشه‌اند، اما اينكه كدام يك از ديگري گرفته شده، شايد بتوان گفت: اول انسان به معناي اسمي توجه كرده است و فعل را از مفهوم اسمي گرفته است. پس عبادت يعني بندگي كردن و كار بنده را انجام دادن و عبد يعني بنده. مفهومي كه از عبد بودن در اذهان است اين است كه انساني ملك انسان ديگري باشد و مالك بكوشد از او بهره برداري كند. در قرآن هم عبد به همين معنا آمده است: عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ‏ءٍ (نحل: 75). در زبان عربي و عرف جامعة نزول قرآن، مملوك را عبد يا بنده و مالك را مولي مي‌ناميدند. بنابراين، مولي مي‌توانست مالك كارهاي اختياري بنده باشد و از او بهره ببرد و بنده هم وظيفه داشت در اين محدوده خود را در اختيار مولي قرار دهد، ولي در ساير جهات وجودي مالك او نبود و حق تصرف نداشت.
اين مفهوم به شكل كامل‌ترش دربارة موجودات و خصوصاً انسان نسبت به خداوند متعال صادق است؛ يعني خداوند علاوه بر اينكه مالك افعال ماست، مالك وجود ما و آنچه داريم نيز هست، و هر شأني از شئون ما به ارادة خدا و تحت سيطره و تسلط اوست. هر انساني در برابر خداوند به معناي واقعي كلمه عبد است و خداوند متعال به تمام معنا ربّ اوست و كسي كه عبد شد، هر چه از او سر بزند، آثار بندگي اوست. بنابر‌اين، عبادت از آثار تكويني همة موجودات است؛ يعني هر اثري از هر موجودي صادر شود، از آثار مملوكيت او و ربوبيت خداوند است. نور افشاني خورشيد، حركت زمين، جاري شدن آب‌ها، روييدن گياهان و امثال آن همه و همه از آثار بندگي تكويني موجودات است: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً (آل‌عمران: 83)؛«‌و حال آنكه هر‌كه [و هر‌چه‏] در آسمان‌ها و زمين است خواه و ناخواه تسليم او [خدا] هستند». فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ (فصلت: 11)؛ «‌پس به آن[آسمان ] و به زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد، گفتند: فرمانبردار آمديم». ولي در ميان موجودات انسان داراي امتياز خاصي است و آن اينكه افعال انساني با علم و اراده از او صادر مي‌شود و كمال او هم در انجام افعال اختياري صحيح است. در نتيجه، بندگي هنگامي براي انسان موجب كمال و سعادت مي‌شود كه اختياري باشد و نهايت سير انسان بدانجا بينجامد كه حقيقت بندگي اختياري سراسر وجود او را فراگيرد و هيچ‌گونه استقلالي در هيچ شأني از شئون زندگي براي او باقي نماند. از اينجا سرّ ‌اينكه يكي از آيات شريفه‌ علت و غايت خلقت انسان را عبادت و بندگي معرفي مي‌كند، روشن مي‌شود: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (ذاريات: 56)؛ «‌و پريان و آدميان را نيافريدم مگر تا مرا [به يگانگي‏] بپرستند».
رسيدن به اين مقام جز از راه تمرين و كوشش در مسير بندگي خداوند ميسر نيست. خداوند مي‌فرمايد: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس: 60 ـ 61)؛«‌اي فرزندان آدم، آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او شما را دشمني است آشكار؟ بلكه بندة من باشيد كه اين راه راست است». پس راه راست انسانيت براي رسيدن به عالي‌ترين هدف انساني، بندگي خداوند است و از اينجا روشن مي‌شود كه چرا سرلوحة دعوت همة انبيا دعوت به عبادت و بندگي خداي يگانه است؛ چون راه درست اين است كه انسان در همة امور معنوي و مادي، اخروي و دنيوي، فردي و اجتماعي راهي را كه مظهر عبوديت خداوند است بپيمايد. در اسلام كه كامل‌ترينِ اديان آسماني است، خداپرستي به نحو كامل‌ترش در تمام دستورها و قوانين آن آشكار است. اظهار بندگي و خضوع در برابر هيچ موجود ديگري صحيح نيست، مگر خضوعي كه به امر پروردگار و در مقام بندگي او باشد.
2. چون همة موجودات مملوك خداوند هستند و هيچ استقلالي از خود ندارند، تمام حقيقت آنها امر مملوكيت آنها را ظاهر مي‌گرداند، اما عبادت آنها تكويني است و موجب كمال براي آنها نمي‌شود، مگر اينكه از روي علم، اراده و اختيار و مقدمات اختيار انجام گيرد. پس موجودي عبد است كه كارهاي او از روي شعور و اراده صورت گيرد، در حالي كه قرآن عبادت را به همة موجودات نسبت داده است: إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (مريم: 93)؛«‌در آسمان‌ها و زمين هيچ كس نيست مگر آنكه خداي رحمان را بنده‏وار آيد». لازمة اين تعبير شعور داشتن همة موجودات است، در صورتي كه مي‌دانيم همة موجودات شعور ندارند. اين دو چگونه قابل جمع اند؟
به اين سؤال به دو صورت مي‌‌توان جواب داد:
1) همة موجودات عبادت مي‌كنند، ولي ما نمي‌دانيم و ادراك نمي‌كنيم كه عبادت آنها چگونه است؛ چنان‌كه قرآن مي‌فرمايد: وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (اسراء: 44)؛ «‌و هيچ چيز نيست مگر آنكه او[خد] را به پاكي ياد مي‏كند و مي‏ستايد و ليكن شما تسبيح آنها را درنمي‏يابيد». يعني تسبيح و عبادت موجودات به گونه‌اي است كه به صورت عادي حواس ما آن را درك نمي‌كند؛ چون حواس ما ناقص و براي دريافت تسبيح آنها نارسا‌ست؛ ولي در عين حال گاهي بر خلاف معمول، انبيا خرق عادت مي‌كنند و اين عبادت به ظهور مي‌رسد و ما آن را درك مي‌كنيم، مانند شهادت دادن سوسمار يا سنگريزه در دست پيغمبر اسلام‌صلي‌الله‌عليه‌وآله به رسالت آن حضرت كه مردم هم ديدند و شنيدند.
2) اطلاق عبد بر موجودات فاقد ‌شعور و نسبت دادن عبادت به آنها مجازي است.
3. عبادت دو اطلاق دارد: گاهي به هر كاري كه از روي اطاعت خداوند انجام گيرد، عبادت گفته مي‌شود؛گاهي نيز عبادت بر افعال خاصي مانند نماز، روزه و امثال آن اطلاق مي‌شود و در مقابل كارهاي ديگر انسان و قسيم آنها قرار ‌داده مي‌شود. چنان‌كه در روايتي اوقات انسان به چهار قسمت تقسيم شده است: عبادت، كار، خواب، تفريحات سالم. عبادت به اطلاق اول شامل كار، خواب، تفريحات و غير آن نيز مي‌شود. در روايتي وارد شده كه عبادت به ده جزء تقسيم مي‌شود، كه نه قسم آن تحصيل رزق از راه مشروع است. اين عبادت منحصر به اعمال خاصي مانند نماز و روزه نيست. نتيجه اينكه عبادت يك اطلاق عام و يك اطلاق خاص دارد و اين لفظ بين عام و خاص مشترك است.
4. در اين آيه ابتدا امر و دستور به عبادت آمده (اعبدوا) وسپس معبود با تعبيرهايي توصيف شده است كه وجه و چرايي آن امر را مدلل مي‌كند:
تعبير اول ربكم است. لازمة عبوديت، مالك و متصرف بودن معبود و ربوبيت اوست؛ يعني اگر در يك طرف عبد و بنده بود، در طرف مقابل حتماً ربّ و مالكي هست.
تعبير دوم الذي خلقكم است. وصف خالقيت به اين نكته اشعار دارد كه ربوبيت نيز تنها سزاوار كسي است كه آفريدگار و خالق انسان است. بنابراين قائل شدن ربوبيت براي بت‌ها، احبار و رهبان غلط است. خداوند از رفتار يهود و نصاري با علما و صومعه‌نشينان و اطاعت بي‌چون و چرا از آنها، به شدت انتقاد مي‌كند و مي‌فرمايد: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً (توبه: 31)؛ «آنان حبرها [دانشمندان يهود] و راهبان [صومعه‏داران نصرانيِ] خويش و مسيح پسر مريم را به جاي خداي يكتا به خدايي گرفتند و حال آنكه جز اين فرمان نداشتند كه خداي يگانه را بپرستند.
تعبير سوم و الذين من قبلكم است. نياكان شما را نيز خدا آفريده است؛ در نتيجه رفتار و اعمال آنها هيچ گونه امتيازي ندارد و مبدأ الهي و الهامي ندارد. آنان مي‌پنداشتند سنت پيشينيان مقدس است و نبايد ترك شود، همان گونه كه در زمان ما هم اين نوع فكر كم و بيش يافت مي‌شود، ولي قرآن مي‌فرمايد: شما و نياكانتان از اين جهت كه همگي مخلوق خدا هستيد، فرقي نداريد.
5. لعلكم تتقون: لعل براي ترجي است ولي معناي ترجي اين نيست كه متكلم علم به واقع ندارد، بلكه ترجي گاهي نسبت به گوينده، شنونده يا مقام است. در اين آيه مقصود آن است كه مقام، مقام ترجي است، هر‌چند متكلم يقين داشته باشد. يعني عبادت، سبب تقواست، ولي علت تامه نيست و احتمال دارد انسان به سبب عوامل ديگري در عين حال كه خدا را عبادت مي‌كند، تقوا نداشته باشد.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره: 22)؛ «آن كسي كه زمين را براي شما بستر و آسمان را ساختمان قرار داد و از آسمان آبي فروفرستاد تا به سبب آن براي روزي شما ميوه‌هايي از زمين بر آورد. پس براي او همتاياني قرار ندهيد در حالي‌كه مي‌دانيد».

واژگان آيه
 

فراش، به معناي بستر است. انداد، جمع ندّ به معناي مثل و ضد آمده، بنابراين از لغات اضداد است؛ ولي بعضي گفته‌اند هر دو معنا لحاظ شده، يعني مثل‌هايي كه در بعضي جهات تضاد و مخالفت داشته باشند. در كتاب نهايه ابن اثير و كشاف زمخشري آمده است: ندّ عبارت است از چيزي كه در عين شباهت به شيء با آن متّضاد باشد.

نكات آيه
 

جعل لكم الارض فراشاً و السماء بناءٌ؛ زمين در آيات شريفة قرآن با اوصاف مختلف ياز قبيل فراش، مهاد، قرار و كِفات وصف شده است. از دقت در معاني اين اوصاف پي مي‌بريم كه زمين به گونه‌اي خلق شده كه براي زندگي انسان مناسب است.
انسان براي استراحت به مكاني نرم و هموار نياز دارد كه مظهر آن، بستر است. خداوند زمين را در اين آيه به فراش و بستر وصف مي‌كند تا نرم و هموار بودن آن روشن شود. اگر زمين اين گونه نبود، زندگي روي آن به‌ويژه براي انسان‌ها در دوران اوليه بسيار مشكل بود.
آسمان نيز با تعابيري مانند بناء ، و در آيات ديگر، با تعبير شداد ، سقف محفوظ و امثال آن توصيف شده است، بعضي از مفسران «بناء» در آيه را به سقف تفسير كرده‌اند و به آية وجعلنا السماء سقفاً محفوظاً (انبياء:32) استشهاد كرده‌اند، ولي مي‌توانيم با حفظ ظهور آيه، بگوييم كه ساختمان اين عالم آسمان است و زمين به منزلة بستري است كه در اين ساختمان گسترده شده است.
و أنزل من السماءُ ماءً؛ مقصود از «السماء» چيست؟ يك. منظور جهت علو يعني بالا مي‌باشد؛ دو. سماء مضاف‌اليه و مضاف آن جهت بوده كه حذف شده: جهت السماء؛ سه. شايد بهتر باشد بگوييم جهت از مِنْ استفاده مي‌شود و به تقدير گرفتن نياز نيست. به هر صورت مقصود از سماء، بالاي سر ماست؛ چون باران از بالا مي‌بارد.
3. فأخرج به من الثمرات رزقاً لكم: اين جمله دلالت دارد بر اينكه مبدأ اصلي گياهان و ميوه‌ها آب است؛ همان گونه كه در آيه‌اي ديگر مبدأ پيدايش هر موجود زنده‌اي را آب ذكر كرده است: و جعلنا من الماء كل شي حيّ (انبياء: 30)؛«و هر چيز زنده‏اي را از آب پديد آورديم». 4. فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون؛ اين جمله از ند و مثل قرار دادن براي خدا نهي كرده است. آيا خداوندي كه انسان را آفريده و وسايل زندگي او را فراهم كرده، سزاوار پرستش است يا كسي كه هيچ دخالتي در حدوث و بقاي انسان ندارد؟! در حالي كه شما به اين مطلب آگاهيد.
جملة «و انتم تعلمون» حاليه است و در متعلق علم چند وجه تصور مي‌شود:
يك. در حالي كه مي‌دانيد خداوند آفرينندة شما و نعمت‌هاي گوناگون است.
دو. در حالي كه مي‌دانيد معبودهاي ديگر در آفرينش شما و نعمت‌ها دخالتي ندارند. اين وجه در مقايسه با وجه قبلي بهتر است.
سه. به نظر علامه طباطبايي در اينجا متعلق خاصي منظور نيست، بلكه منظور اين است كه اندك دانشي كافي است تا انسان را از اتخاذ انداد باز دارد كه شما داريد.
5. در آية قبل به عبادت پروردگار امر شد و اوصافي مانند ربكم و خلقكم براي خداوند ذكر گرديد كه مي‌توان آن اوصاف را علت لزوم عبادت دانست. در اين آيه براي نفي هر گونه مثل و ندي براي خدا نعمت‌هايي ذكر شده كه بقاي انسان بر آنها متوقف است. فخر رازي مي‌نويسد: آية قبل به آيات انفسي و اين آيه به آيات آفاقي اشاره دارد. گويا آية اول انسان را به انديشيدن در خود و آية دوم به انديشيدن در موجودات خارج تشويق مي‌كند و نكتة تقديم آيات انفسي بر آفاقي اين است كه انسان به خودش آشناتر است و آيات انفسي در شناساندن خدا مؤثرترند .
وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (بقره :23-24)؛«و اگر در‌بارة آنچه بر بندة خويش فرو فرستاديم در شك و گمانيد سوره‏اي مانند آن [يا از كسي همانند او (محمد)] بياوريد و جز خدا گواهان [و ياران‏] خود را بخوانيد اگر راستگوييد. و اگر نكرديد و هرگز نتوانيد كرد، پس، از آتشي كه هيمه‏اش آدميان و سنگ‌هاست و براي كافران آماده شده، بپرهيزيد».

واژگان آيه
 

نَزَّلْنَا: در آيات قرآن واژه‌هاي «تنزيل و انزال» دربارة فروفرستادن قرآن به‌كار رفته است. برخي از مفسران در بيان فرق ميان اين دو واژه گفته‌اند: در تنزيل، معناي كثرت وجود دارد، يا به اعتبار كثرت آيات يا به اعتبار كثرت نزول. ولي درانزال، همة آيات قرآن به منزلة امر واحدي فرض شده است؛ بنابراين تنزيل بر نزول تدريجي و انزال بر نزول دفعي دلالت دارد.
اما اثبات اين مطلب در همة موارد مشكل است؛ زيرا در بعضي از آيات با اينكه تكثير و تدريج در نظر است، از تعبير «انزال» استفاده شده است. نظير: أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً (انعام:114)؛ «[بگو:] آيا غير خدا را به داوري بخواهم با آنكه او كسي است كه اين كتاب را تفضيل يافته به سوي شما فروفرستاد؟» و از سوي ديگر در آية وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلةً وَاحِدَةً» (فرقان: 32) با اينكه نزول دفعي مراد است، تعبير تنزيل به‌كار رفته است؛ كما اين‌كه در آية وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّي يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ (نساء: 40) با اينكه به نزول مطلب واحدي اشاره شده، واژة «نزّل» به‌كار رفته است.
وجه پذيرفته‌تر‌تر در فرق‌گذاري ميان آن دو واژه آن است كه گفته شود انزال فقط بر اصل نازل كردن (متعدي نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن، دفعي بودن يا تدريجي بودن، و وحدت يا كثرت نهفته نيست و از اين رو با همة اوصاف ياد شده سازگار است، ولي تنزيل به مناسبت ساخت «تفعيل» دال برمعناي كثرت (و نه تدريج) است. اين كثرت يا به لحاظ تعدد آيات است (كثرت در مفعول) يا به لحاظ تعدد مراتب نزول (نوعي كثرت در فعل). در لحاظ دوم به دليل اينكه ميان مرتبة حقيقي قرآن(مرتبه‌اي از علم الهي) تا مرتبة الفاظ و مفاهيم، فاصلة زيادي وجود دارد، استفاده از واژة تنزيل، هم در مورد نزول يك آيه يا يك مطلب، و هم در مورد نزول مجموع قرآن، خواه به عنوان يك واحد اعتباري يا حقيقي صحيح است.
در صورت نپذيرفتن اين نظر مي‌توان گفت: انزال و تنزيل هر دو متعدي نزول و از قبيل مترادفان‌اند و استعمال هر‌يك به جاي ديگري صحيح است؛ از اين‌رو مي‌بينيم كه از يك موضوع در يك سوره با واژة تنزيل و در سوره‌اي ديگر با تعبير انزال ياد مي‌شود. مانند آية شريفة وَقَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ (انعام: 37) و آية شريفة‌ وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ (يونس: 20) كه هر دو آيه اعتراض مشركان را مبني براينكه چرا آيه‌اي بر پيامبر از سوي خدا نازل نشده است، مطرح مي‌كنند.
شهداء، جمع شاهد است. شاهد به معناي گواهي دهنده است و شهادت به معناي كلامي است كه از روي علم به يك موضوع صادر شود، چه علم ياد شده با بصيرت حاصل شود يا ديده و بصر.
حجاره، جمع حَجَر به معناي سنگ است.
وقود، به معناي آتشگيره و وسيلة روشن كردن آتش است.

تحدي در قرآن
 

شأن نزول اين دو آيه ـ همان گونه كه برخي مفسران گفته اند ـ اين است كه نزول تدريجي قرآن مورد اعتراض منكران واقع شده بود؛ از اين‌رو گفتند: اگر قرآن از طرف خداست پس چرا يك باره نازل نمي‌شود؟ آيه در مقام جواب به آنان نازل شده و فرموده اگر در امر نزول قرآن از سوي خدا ترديد داريد و واقعاً در مقام تحقيق هستيد، پس يك سوره مانند سوره‌هاي قرآن بياوريد.
آيات مورد بحث از جمله آيات تحدي است. آيات تحدي در قرآن به گونه‌هاي مختلف، عرب را به همانندآوري فراخوانده است. در يك مورد به آوردن مثل و كل قرآن تحدي شده است: قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا (اسراء: 88) ؛«بگو: اگر آدميان و پريان گردهم آيند تا همانند اين قرآن را بياورند، مانند آن را نمي‌آورند هرچند برخي يار و پشتيبان برخي ديگر باشند». در جاي ديگر از بشر مي‌خواهد كه اگر قرآن را معجزه الهي نمي‌داند، ده سوره مانند سوره‌هاي قرآن بياورد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (هود: 13) و گاهي به يك سوره تحدي مي‌كند و مي‌فرمايد: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (يونس: 38).
اين دو آيه علاوه بر تحدي داراي لحن تحريك آميز است و از چند جهت منكران را به معارضه وا‌مي‌دارد. از يك طرف به‌جاي همة قرآن و ده سوره از آن، به يك سوره تحدي نموده كه حتي شامل سوره‌هاي كوتاه مانند عصر و كوثر مي‌شود. اين گونه معارضه‌طلبي كاملاً تحريك آميز است؛ مخصوصاً در مقابل مردمي كه در فن فصاحت و بلاغت تخصص داشتند و در شعر گفتن درميان عرب سر آمد بودند و در حميت و عصبيت زبانزد اقوام و ملل بودند؛ همان كساني كه حاضر شدند براي مبارزه با رسول خدا به هر كاري دست بزنند و حتي حاضر شدند با فرزندان و نزديكان خويش بجنگند، چنين مردمي اگر مي‌توانستند هرچند در طول سال‌هاي دراز، سورة كوچكي مانند سوره‌هاي قرآن بياورند، قطعاً اين كار را انجام مي‌دادند و اگر چنين كاري صورت مي‌گرفت با خطوط برجسته بر پيشاني تاريخ ثبت مي‌شد. نيز دشمنان بي‌شمار اسلام در قرن‌هاي بعدي به چنين كاري اقدام مي‌كردند؛ كاري كه مؤونة آن هر اندازه كه باشد، به هزينة جنگ‌هاي صليبي كه در زمان صلاح الدين ايوبي به‌وقوع پيوست، نمي‌رسيد.

تحدي، تحريك و تهديد
 

انسان هر كاري را انجام مي‌دهد با تحريك يكي از دو نيروي ترس و اميد است. تمايل بشر به هر كاري خالي از دو نيرو نيست يا به سبب خطر و ترس دست از كاري مي‌كشد يا براي نفع و اميد به نفع، كاري را انجام مي‌دهد. از اين‌رو براي تحريك انسان به ايمان، از دو نيرو مي‌توان استفاده كرد. در آيات فراواني از قرآن كريم نيز به هر دو نيرو اشاره شده است: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ (بقره: 213)؛«پس خدا پيامبران را برانگيخت نويددهنده و بيم‏كننده». إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (اعراف: 188)؛«‌من جز بيم‏دهنده و نويد‌ دهنده براي مردمي كه ايمان بياورند نيستم». فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا (مريم: 97) ؛«همانا [خواندن‏] اين [قرآن] را به زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزگاران را بدان مژده دهي و گروهي ستيزه‏گر را بدان بيم دهي».
در آيات محل بحث نيز پس از اينكه خداوند تحدي مي‌كند، مي‌فرمايد: اگر قبول داريد كه قرآن معجزه است و نمي‌توانيد مانند آن را بياوريد، پس، از عذاب سخت خدا بترسيد. يعني علاوه بر تحدي، تهديد نيز نموده است تا مردم را بيشتر تحريك كند: فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَة. آيه معارضان و منكران را به آتش تهديد كرده و چون ممكن است كساني در فكر باشند كه آن را خاموش كنند، در توصيف آن مي‌فرمايد: آتش‌گيرة آن خود مردم و سنگ‌ها هستند و خاموش كردن آن به هيچ وجه ممكن نيست؛ نه با سنگ و نه با هيچ چيز ديگر. آتشي است كه از سنگ پديد مي‌آيد؛ بر خلاف آتش‌هاي معمولي كه با سنگ خاموش مي‌شوند، اين آتش با سنگ شعله‌ورتر مي‌گردد.
وجه ضميمه شدن «مردم» به «سنگ‌ها»
در آية اخير، آتش‌گيرة آتش جهنم «مردمان» و« سنگ‌ها» معرفي شده‌اند. چه ارتباطي ميان مردم و سنگ‌هاست و چرا «ناس» به «حجاره» ضميمه شده است؟ در پاسخ به اين سؤال سه وجه مي‌توان طرح كرد:
1. چون سبب عمده در گمراهي مردم، شرك و بت‌پرستي بوده است و مردم، يا انسان‌ها را مي‌پرستيدند يا بت‌هايي را كه از سنگ بوده‌اند. در آخرت اين هردو معبود، وقود آتش جهنم‌اند.
2. مقصود از ناس، بت‌پرست‌ها و مراد از حجاره، بت‌ها هستند. ضميمه كردن اين دو به هم، به اين نكته اشاره دارد كه عابد (انسان‌ها)و معبود (بت‌ها) هر دو مي‌سوزند؛ چنان‌كه مي‌فرمايد: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (انبياء: 98)؛«همانا شما و آنچه جز خدا مي‏پرستيد [=بتان] هيزم دوزخيد».
3. اشاره به اين است كه انسان‌هايي كه سبب گمراهي افراد ديگر مي‌شوند از لحاظ ارزش، هم‌رديف سنگ‌ها هستند؛ چنان‌كه در آياتي ديگر همرديف با چهارپايان قرار داده شده‌اند: «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اعراف: 179)؛ اينان بسان چارپايان‌اند، بلكه گمراه‏ترند، هم اينان‌اند غافلان»‏.
وجوه ياد شده هيچ‌يك بر ديگري ترجيح ندارد و دليل قاطعي به نفع يك وجه اقامه نشده است. تنها مطلبي كه عمدة مفسران پذيرفته‌اند اين است كه مراد از حجاره، بت‌ها و مراد از ناس، گمراه كنندگاني مانند فرعون‌ها هستند.

وجود بالفعل جهنم
 

برخي مفسران گفته‌اند از جملة «أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» بر مي‌آيد كه جهنم براي كافران آماده شده و در حال حاضر موجود است. اين مطلب مسلّم است كما اينكه رسول اكرم صلي‌الله‌عليه‌وآله در معراج بهشت و جهنم را ملاحظه فرمود. اما در اينجا پرسشي مطرح مي‌شود و آن اينكه اگر جهنم مكاني است پر از آتش، پس طبق آيه نبايد الآن موجود باشد؛ زيرا آتش آن به‌وسيلة انسان‌ها ايجاد مي‌شود و هيزم آن آتش انسان‌ها هستند.
اين پرسش را دو گونه مي‌توان پاسخ داد:
1. مقصود از وجود بالفعل جهنم، وجود ظرف و محل آن است كه الآن موجود است ولي آتش آن بعداً پديد مي‌آيد.
2. بر اساس تجسم اعمال، جهنم و آتش آن همين حالا در باطن انسان‌ها موجود است. آتش، همان اعمال بد و باطن‌هاي خبيث مردم است. روي اين مبنا، عذاب و نعمت، خودِ كارهاي ماست.
بعضي از آيات و روايات مؤيد اين وجه‌اند؛ مانند آيه دهم از سورة نساء كه مي‌فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا؛ «همانا كساني كه مال‌هاي يتيمان را به ستم مي‏خورند، جز اين نيست كه در شكم‌هاشان آتشي فرو مي‏خورند و زودا كه به آتش افروخته دوزخ در آيند».
انسان در عالم ديگر (عالم مثال) صورت ديگري به نام قالب مثالي يا برزخي دارد. وقتي در اين دنيا مال يتيم مي‌خورد، آن قالب مثالي آتش مي‌خورد. پرستش بت در آن عالم به‌ صورت سوختن با بت مجسم مي‌شود و ما اطلاع كافي از عالم برزخ و مثال نداريم.
نيز ظاهر آيات اين است كه انسان عمل خود را(نه جزاي آن را) مي‌بيند: فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ(زلزال: 7ـ8)؛ «پس هر كه هم‌سنگ ذره ‏اي نيكي كند آن را ببيند و هر كه هم‌سنگ ذره‏اي بدي كند آن را ببيند». در روايتي از رسول خدا نقل شده كه با هر تسبيحي كه انسان انجام مي‌دهد، ده درخت در بهشت براي او به وجود مي‌آيد؛ يعني تسبيح به درخت تبديل مي‌شود.
نكته ديگر اينكه آية مورد بحث، علاوه بر دعوت به همانندآوري و دلالت بر اعجاز كل قرآن، مشتمل بر وجهي از وجوه اعجاز نيز مي‌باشد؛ زيرا جملة «وَلَن تَفْعَلُواْ» خبري غيبي است دربارة اينكه بشر هرگز نخواهد توانست سوره‌اي همانند سوره‌هاي قرآن بياورد. گذشت چهارده قرن زمان آن‌را تأييد مي‌كند.

اعجاز قرآن
 

آيات 23 و 24 بقره با صراحت از معجزه بودن قرآن سخن مي‌گويد و اثبات مي‌كند كه قرآن معجزه است و بشر هر اندازه كه توان داشته باشد نيز نمي‌تواند همانند قرآن يا حتي سوره‌اي از آن را بياورد. بنابراين جاي ترديد نيست كه اسلام قرآن را معجزة پيامبراسلام صلي‌الله‌عليه‌وآله مي‌داند و آن را در كنار معجزاتي مانند تكلم حضرت عيسي عليه السلام در گهواره، شفا يافتن كور مادر‌زاد به‌دست آن حضرت و بيرون آمدن شتر از دل كوه به دستور حضرت صالح عليه‌السلام و امثال آن قرار مي‌دهد.

حقيقت اعجاز و تفاوت آن با ساير امور خارق‌العاده
 

دربارة حقيقت اعجاز و كيفيت وقوع معجزه، از دير باز بحث‌هايي بوده است. متكلمان به دنبال اين بوده اند تا جنس و فصل معجزه را به دست بياورند و به اصطلاح تعريفي جامع و مانع از آن ارائه دهند. براي شناخت معجزه مقدمه‌اي ذكر مي‌كنيم. شناخت هرچيز يا از راه شناخت خواص، لوازم و آثار است يا از راه شناخت ماهيت و به وسيلة جنس و فصل. بشر با تجربه دريافته است كه در عالم ماده و امور تجربي، بسياري از موجودات به دنبال يك سلسله علل و عواملي پديد مي‌آيند. برخي عوامل شناخته شده است و برخي عوامل به مرور زمان و بر اثر تجربه شناخته مي‌شوند. براي مثال آتش پديده‌اي است كه ممكن است پيدايش آن چندين علت داشته باشد. ابتدا خيال مي‌شد كه آتش تنها از برخورد دو سنگ گوگرد به وجود مي‌آيد. ولي بعداً كشف شد كه علل ديگري هم دارد و يكي از علل آن اصطكاك است. اين مطلب مي‌فهماند كه اسراري در عالم وجود دارد كه بشر از آنها اطلاعي نداشته است. از پيدايش تدريجي علل و شناختن آنها مي‌توان فهميد كه علل فراواني هنوز بر انسان كشف نشده و ممكن است بعداً كشف ‌شود. مثلاً ممكن است در كرات ديگر چيزهايي وجود داشته باشد يا امواجي در جو موجود باشد كه ما نتوانسته باشيم آنها را مهار كنيم. حال اگر كسي با تلاش زياد به برخي علل و عوامل يك پديده دست يافت و آن علت براي ديگران معلوم نبود، اين كار معجزه محسوب نمي‌شود؛ زيرا اگر ديگران نيز بكوشند، خواهند توانست به آنچه وي رسيده، برسند.
همچنين معجزه به اين معنا نيست كه از عوامل و علل طبيعي استفاده صنعتي كنيم و چيزي به‌وجود بياوريم كه كسي قبل از ما نساخته باشد؛ زيرا چنين كاري براي ديگران نيز امكان دارد و كارهايي كه ديگران بتوانند خود آن يا مشابه آن را انجام ‌دهند، معجزه نيست.
نيز اگر افراد خاصي در علم يا فن خاصي استعدادشان شكوفا شود و كاري انجام دهند كه ديگران توان آن را نداشته باشند، اين هم معجزه نيست؛ چراكه ديگران نيز با تمرين خواهند توانست مانند و حتي بهتر از آن را انجام دهند. براي مثال، در مسابقات ورزشي كه فردي به‌طور در خور توجهي در رشته‌اي خاص مانند وزنه‌برداري برتري مي‌يابد و ركورد وزنه برداري را مي‌شكند، گرچه كسي نمي‌تواند مانند او را انجام دهد، ولي اين نوع پيشرفت معجزه نيست؛ چون علت آن در دست بشر است و ممكن است كس ديگري با تمرين در اين كار وزنه‌هاي سنگين‌تر نيز بردارد. همچنين در هر زمان كساني هستند كه در يك رشته از فنون مثل نوشتن «خط » ترقي پيدا مي‌كنند و سرآمد مي‌شوند، ولي اين بدين معنا نيست كه صدور آن كار از آن افراد معجزه است؛ زيرا خوش‌نويسي چيزي است كه وسيلة آن در دست مردم است، منتها به دليل تفاوت استعدادها ممكن است براي برخي ميسر نباشد. البته محال نيست نويسنده‌اي پيدا شود كه بهتر از «خط مير» بنويسد.
اما امور غير مادي مانند سحر يا عمل مرتاضان كه در ظاهر براي ما خارق العاده است، مثل تبديل طناب به مار، ظاهراً يك سلسله علل غير مادي دارد كه بر اثر تجربه به آثار آن پي مي‌برند. حال چه ارتباطي ميان الفاظ ساحران با دنياي خارج وجود دارد، ما نمي‌دانيم. حداقل چيزي كه مي‌دانيم آن است كه كار ساحر اگر تأثيري در حقيقت اجسام نداشته باشد، حداقل در منحرف كردن چشم اشخاص تأثير دارد. چنان‌كه قرآن مي‌فرمايد: فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَي (طه: 66)؛ «پس ناگاه ريسمان‌ها و چوب‌دستي‌هايشان از جادوي آنان به او [موسي] چنان وانمود شد كه مي‏دوند». ساحران فرعون طناب‌هايي را حركت داده بودند و مردم مي‌پنداشتند مارهايي حركت مي‌كنند. به‌علاوه، اين مطلب مسلّم است كه برخي از سحرها در خارج تأثير دارد و صرف تصرف در خيال نيست. همچنين برخي مرتاضان كارهاي انجام مي‌دهند، مثل خبردادن از آينده و گذشته و جاهاي دور و حرفشان هم درست درمي‌آيد. اين امو مادي نيست، ولي چون راه رسيدن به آن معلوم است و از افراد ديگر امكان صدور دارد، هيچ يك معجزه به حساب نمي‌آيد.

فرق معجزه با سحر و عمل مرتاضان
 

1. امور ياد شده ممكن است تحت تأثير علل قويتر مادي و معنوي قرار بگيرند و تأثير خود را از دست بدهند و شكست بخورند، مانند سحرة فرعون كه چشم‌بندي كردند و طناب را به صورت مار نشان دادند، اما وقتي حضرت موسي عصا را انداخت، همه را بلعيد و علت آنها مغلوب علت ديگري شد. ولي معجزه هيچ‌گاه مغلوب واقع نمي‌شود، همان گونه كه قرآن مي‌فرمايد: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (مجادله: 21)؛ «خداوند حكم كرده است كه من و فرستادگانم البته پيروز خواهيم شد. همانا خدا نيرومند و تواناي بي‏همتاست‏».
2. معجزه برخلاف امور ياد شده تعليم و تعلم‌پذير نيست و فقط معلول ارادة خدواند است.
3. اثر معجزه قطعي است، بر خلاف سحر كه اثر قطعي ندارد.

معجزه و كرامت
 

همچنين كراماتي كه از اولياي الهي و افراد با تقوا ديده مي‌شود، معجزه به شمار نمي‌آيد. بسياري از افراد با تقوا به واسطه توجه به خدا كارهاي خارق العاده انجام مي‌دهند كه اگر اين كارها، تنها با اتكا به خدا انجام شود، نه به وسيلة تمرين و رياضت و تضعيف جسم، به آنها كرامت گفته مي‌شود، نظير كارهايي كه از ائمه عليهم السلام و برخي مقربين سر مي‌زند. بنابراين «كرامت» به امور خارق العاده‌اي گفته مي‌شود كه اولياي الهي(بدون اينكه براي خود قدرتي قائل باشند) تنها به وسيلة توجه به خدا، قدرت خدا و اذن الهي انجام مي‌دهند. چنين اموري از نظر ماهيت با معجزه فرقي ندارد و تنها فرقش با معجزه اين است كه مقرون به ادعاي نبوت نيست.
برخي از دانشمندان معجزه را به‌گونه‌اي تعريف كرده‌اند كه گويا يكي بودن ماهيت معجزه با هرگونه امور خارق‌العاده ديگررا پذيرفته‌اند؛ از اين‌رو، گفته‌اند: معجزه كاري است كه علاوه بر اينكه براي ديگران ميسور نيست، همراه با ادعاي نبوت است؛ ولي اگر ساحر ادعاي نبوت كند، به دليل قاعدة لطف بر خدا لازم است كه قدرت سحر را از او بگيرد يا پيامبري را بفرستد تا وي را تكذيب نمايد يا سحر وي را باطل كند و فرق سحر و معجزه را تذكر دهد.
بعضي ديگر هم گفته‌اند: امور مادي ممكن است از علل مادي سر بزند و نيز ممكن است از خداوند سر بزند. اگر علت امر مادي خداوند بود، معجزه است وگرنه معجزه نيست. طبق اين تعريف، فرق معجزة حضرت عيسي عليه السلام با كار پزشك اين است كه پزشك با استفاده از علل طبيعي و علوم تجربي شفا مي‌دهد، ولي حضرت عيسي با قدرت الهي.

حقيقت معجزه و امكان آن
 

معجزه كاري است كه به علل طبيعي بستگي ندارد، كسي قادر به انجام آن نيست، ابزار آن دست بشر نيست و مقرون به ادعاي نبوت است.
ممكن است اين اشكال مطرح شود كه خداوند مي‌فرمايد: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلاً (فاطر:43)؛ «پس براي سنت خداي هرگز دگرگوني نيابي، و براي سنت خداي هرگز تغييري نيابي». بر اساس اين آيه سنت خداوند هيچ‌گاه تغيير نمي‌يابد؛ پس چگونه ممكن است معلولي بدون علت پديد آيد يا علت موجود باشد و معلول موجود نباشد؟
جواب اين است كه همان گونه كه علل برخي حوادث براي ما مجهول بوده و بعداً كشف شده است و علل برخي ديگر نيز هنوز مجهول است، معجزات ممكن است عللي داشته باشند كه براي ما مجهول است. علل معجزات هميشه در دست خداست. فرق شفاي بيمار به دست پيامبر و معالجة طبيب فقط در ادعاي نبوت نيست، بلكه معالجه، با سنخ اعجاز فرق دارد، زيرا علل معجزات در دست خداست. در قرآن معجزات پيامبران يا مستقيم به خداوند نسبت داده شده يا به اذن الله اضافه شده است. پيامبري كه مي‌گويد خدايا اين مريض را شفا بده، كارش چيزي جز درخواست تحقق ارادة الهي نيست. چنان‌كه دربارة معجزة حضرت عيسي بن مريم مي‌فرمايد: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتي‏ بِإِذْنِي(مائده:110)؛ «‏و آنگاه كه به فرمان من از گل به سان پرنده مي‏ساختي و در آن مي‏دميدي، پس به فرمان من پرنده‏اي مي‌شد، و نابيناي مادرزاد و پيس را به فرمان من بهبود مي‏دادي و آنگاه كه مردگان را به فرمان من زنده مي‏ساختي». خلاصه اينكه معجزه با تعليم به دست نمي‌آيد و قابل تعلم نيست و تنها از طريق ارتباط با خداوند امكان‌پذير است.

فاعل معجزه و واسطة آن
 

در اينكه فاعل معجزه كيست، دو نظر در دو طرف افراط و تفريط وجود دارد:
1. به اعتقاد برخي مفسران معجزه علت طبيعي دارد. نظام طبيعت به نفع انبيا كار كرده و علل طبيعي معجزه مقرون با ادعاي نبوت نبي گشته است. برخي از اين علل با پيشرفت علوم كشف شده، مانند گذشتن حضرت موسي عليه‌السلام از دريا كه مقرون با علت طبيعي جزر و مد بوده است. يا عذاب‌هايي كه بر امت‌ها واقع شده، بر اثر آتش‌فشان يا زلزله بوده است؛ و برخي ديگر از معجزات گرچه علت طبيعي دارند، تا به حال علت آنها كشف نشده‌است، مانند: «فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا(مريم: 17)؛ «پس ما روح خود را بدو فرستاديم و براي او چون آدميي درست اندام نمودار شد. البته ممكن است علوم طبيعي در آينده اثبات كند كه زن بدون مرد آبستن مي‌شود و علت طبيعي تولد عيسي نيز كشف شود.
2. اشاعره معتقدند در جهان هيچ علتي جز خدا وجود ندارد و آنچه را ما علت مي‌دانيم علت نيست، بلكه چون عادت خدا بر آن جاري شده، آن را علت مي‌شماريم. براي مثال وقتي كبريت مي‌زنيم و آتش روشن مي‌شود، ارادة خدا تعلق گرفته كه چنين شود و نيز عادت خدا بر اين جاري شده است كه وقتي آتش روشن است، حرارت نيز باشد ولي ممكن است خداوند به‌خاطر حضرت ابراهيم‌عليه السلام بر طبق عادت عمل نكند. نسبت آتش و يخ به حرارت يكي است (اگر عادت خدا جاري مي‌شد از يخ حرارت توليد مي‌شد). بنابراين اصل عليت درست نيست و علت هر چيز و از جمله معجزه خداوند است.
اين دو قول يا تفريطي است و به انكار معجزه مي‌انجامد زيرا معتقد به علت طبيعي داشتن معجزه است؛ يا افراطي است و از اساس اصل عليت را انكار مي‌كند، در حالي كه ما اصل دين و وجود خداوند را از راه اصل عليت ثابت مي‌كنيم و اگر اصل عليت را نپذيريم، بايد از اقامة برهان در علوم دست بكشيم و راه خداشناسي را مسدود بدانيم.
رأي و نظر صحيح در اين‌باره آن است كه:
اولاً بالوجدان علت و معلول‌هايي در جهان مي‌بينيم كه روابطي با هم دارند
و انكارپذير نيستند. خداوند مي‌فرمايد: فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ(اعراف: 57)؛ «آنگاه آب را به آن سرزمين فروفرستيم، پس با آن آب از هر گونه ميوه‏اي بيرون آريم».
ثانياً شكي نداريم كه معجزاتي در جهان وجود دارد كه متكي به علت طبيعي نيست. اگر محذور عقلي نبود، خداوند را علت بي‌واسطة معجزات مي‌دانستيم، ولي چون برهان عقلي اقامه شده كه اگر خداوند علت چيزي بود، آن چيز، نبايد به چيز ديگر احتياجي داشته باشد و نيز، بايد كامل‌ترين موجودات باشد و در نتيجه ابدي باشد، در حالي كه معجزات چنين نيستند. از سوي ديگر در قرآن نيز معجزات مستقيماً به خدا منسوب نشده، بلكه به انبيا نسبت داده شده‌اند. البته قرآن تذكر مي‌دهد كه كار انبيا با اذن خداوند است. در نتيجه مي‌توان گفت: معجزات معلول هستند و علت مباشر آنها پيامبران و علت با واسطه‌شان خداوند است. شايد مقام قرب الهي انبيا به خداوند علت و تشعشعي ايجاد مي‌كند كه بتوانند معجزه را انجام دهند.
بنابراين معجزه، مانند معلول‌هاي ديگر عللي دارد. قسمتي از علل معجزه مادي است و قسمتي از علل آن غيرمادي و براي ما مجهول است و با اتكا به قدرت و ارادة خداوند و ارتباط با او انجام مي‌پذيرد . در قرآن وجود علت طبيعي و ماديِ معجزه في الجمله پذيرفته شده است. مثلاً وجود آدم وابسته به علت طبيعي يعني خاك بوده است. اگر معجزه علت مادي نداشت و فقط خداوند علت آن بود، نبايد مي‌گفت آدم را از گل آفريديم. در معجزة حضرت موسي‌عليه السلام عصا امري مادي است و در معجزه حضرت عيسي عليه السلام مي‌فرمايد: أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ(آل‌عمران: 49)؛ «همانا شما را نشانه و حجتي از خدايتان آورده‏ام؛ به خواست و فرمان خداوند برايتان از گِل به سان پرنده‏اي مي‏سازم و در آن مي‏دمم پس پرنده‏اي مي‏شود». ايجاد پرنده بدون علت مادي نبوده، بلكه از گل درست شده است. البته تنها، علت طبيعي كافي نيست. علاوه بر علت طبيعي، علت غير مادي و دخالت اذني هم لازم است. يادآوري اين نكته لازم است كه پديد آورندة امور و علل مادي نيز خداوند است.
پس خداوند معجزه را به صورت مستقيم انجام نمي‌دهد و علت بي‌واسطه معجزات نيست، بلكه واسطه‌اي لازم است و اين واسطه بايد با خدا ارتباط داشته باشد و با اذن خدا معجزه را ايجاد كند و اين كار تنها از دست پيامبران و فرشتگان بر‌مي‌آيد.

معناي اذن الهي در معجزه
 

درست است كه تمام افعال عادي انسان به اذن خداست و اذن داشتن به معجزه اختصاص ندارد، ولي كارهاي عادي انسان در اختيار اوست و با مشيت الهي انجام مي‌گيرد؛ يعني اگر خدا بخواهد مي‌تواند جلو آن را بگيرد، اما بدون توجة خدا، اصلا ممكن نيست معجزه صورت گيرد و انجام آن مستقلاً در اختيار پيامبر نيست كه هر وقت بخواهد معجزه بياورد، بلكه قدرت نفساني پيامبر در وقت توجه به خدا علت معجزه است. به سخن ديگر، پيامبر در صورتي كه بداند ارادة خداوند پشتيبان اوست، مي‌تواند معجزه كند. در بعضي آيات بيان شده است كه از برخي پيامبران معجزه درخواست كرده‌اند و آنها در پاسخ گفته اند: ما بشري مانند شما هستيم؛ يعني دستوري از خداوند براي معجزه نرسيده است: قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلي‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ(ابراهيم: 11)؛ «پيامبرانشان به آنها گفتند: ما جز افرادي مانند شما نيستيم و ليكن خدا بر هر كه از بندگان خويش بخواهد [به نعمت نبوت‏] منت مي‏نهد. و ما را نسزد كه شما را حجتي آريم جز به خواست و فرمان خدا».

وجوه اعجاز قرآن
 

قرآن كريم از جهات مختلف معجزه است كه از آن به وجوه اعجاز قرآن ياد مي‌شود. اين وجوه عبارت‌اند از:

1. نظم و اسلوب منحصر به‌فرد
 

الفاظ قرآن از نظر نظم و اسلوب، صرف نظر از معنا و مفهوم آن، معجزه است. با توجه به حد نصاب اعجاز قرآن كه يك سوره به معناي مجموعه‌اي از مطالب مربوط به هم با نظمي خاص است و در برخي آيات به آن تحدي شده، مقصود از اعجاز لفظي قرآن اين نيست كه تك تك الفاظ قرآن معجزه باشد، بلكه مقصود نظم خاص و اسلوب منحصر به فرد قرآن است؛ لذا در هيچ آيه‌اي نگفته است كه مانند يك آيه يا جملة قرآن بياوريد بلكه به سوره تحدي نموده است. در همين آيات مورد بحث فرموده است: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ.

2. هماهنگي و نداشتن اختلاف
 

لفظ و معناي قرآن از جهت يكنواخت بودن معجزه است؛ چنان كه مي‌فرمايد: أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا(نساء: 82)؛ «آيا در قرآن نمي‏انديشند؟ و اگر از نزد غير خدا مي‏بود در آن ناسازگاري و ناهمگوني بسيار مي‏يافتند».
كارهاي بشري با گذر زمان تكامل مي‌يابد و از قانون تكامل پيروي مي‌كند. اگر قرآن كار بشر بود، بايد مشمول قانون تكامل واقع مي‌شد، ولي قرآن با اينكه در طول 23سال نازل شده است، مطالب آن از نظر لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت يكنواخت و هماهنگ است و آياتي كه در ابتدا نازل شده با آياتي كه در آخر نازل شده، فرق و اختلافي ندارند.
از سوي ديگر، سخنان انسان‌ها تحت تأثير احساسات، عواطف، شهوت و غضب و امثال آن قرار مي‌گيرد. اگر قرآن كاري انساني باشد، بايد حالات مختلف انسان در جنگ، صلح، غضب، عطوفت و غيره در آيات آن تأثير گذاشته و مذاق آيات آن متفاوت باشد، در حالي كه حالات پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله، هيچ تأثيري در قرآن نداشته است.
ممكن است گفته شود كه در قرآن اختلافاتي مانند ناسخ و منسوخ ديده مي‌شود. براي مثال دربارة شرب خمر در آيه‌اي مي‌فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَي حَتَّي تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ (نساء: 43)؛ «اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، در حالي كه مست هستيد به نماز نزديك مگرديد تا بدانيد چه مي‏گوييد». بر اساس اين آيه، شرب خمر تنها در نماز حرام بوده است. پس از مدتي در آية ديگر صريحاً با آن مخالفت مي‌شود و مي‌فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ (مائده: 90)؛ «اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، همانا مي‌و قمار و بتها [=با سنگ‌هايي كه مقدس مي‏شمردند و بر آن قرباني مي‏كردند] و تيرهاي قرعه، پليد و از كار شيطان است. پس، از آن بپرهيزيد، باشد كه رستگار شويد».
يا در مورد ربا كه ابتدا مي‌فرمايد ربا نخوريد و آنچه تا حال به دست آورده‌ايد مال خودتان است: فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي‏ فَلَهُ ما سَلَفَ (بقرة: 275)؛ «پس هر كه پند خداوند به او رسيد و [از رباخواري‏] باز ايستاد، آنچه گذشت از آن اوست». بعد صريحاً آن را حرام اعلام مي‌كند و مي‌فرمايد: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ(بقره: 279)؛ «و اگر [رها] نكنيد پس بدانيد كه با خدا و پيامبر او در جنگيد و اگر توبه كنيد سرمايه‏هاي شما از آن شماست، در حالي كه نه ستم مي‏كنيد، و نه بر شما ستم مي‏كنند».
پاسخ اين است كه ناسخ و منسوخ طبق اصول محاوره، اختلاف محسوب نمي‌شود، به ويژه آنكه خداي متعال در نسخ آيات قرآني در هنگام جعل حكم منسوخ، از موقتي بودن آن آگاه بوده و تصميم بر نسخ آن در آينده داشته است، ولي به سبب مصالحي، موقتي بودن حكم منسوخ را بيان نكرده است. به اين ترتيب ناسخ و منسوخ قرآن نظير موردي است كه حكمي به صورت موقت اعلام شود و پس از پايان يافتن زمان آن، حكم جديدي جعل شود. روشن است كه هيچ كس چنين دو حكمي را متناقض و مخالف با يكديگر نمي‌داند. بنابراين نسخ ضرري به هماهنگي و فقدان اختلاف نمي‌زند؛ زيرا مثلاً بيان تدريجي حرمت شرب خمر بر اساس مصالح عقلايي بود و حذف يكي از خواسته‌هاي ملت بايد به صورت تدريجي باشد تا آمادگي پذيرش آن حاصل شود.
البته وجه نبودن اختلاف دربارة كتب آسماني ديگر نيز اگر به صورت تدريجي بر پيامبران نازل مي‌شدند جاري بود، در حالي كه تورات به صورت الواح و يك مرتبه نازل شده است و دربارة كيفيت نزول انجيل نيز چيزي در دست نيست. بنابراين وجه فقدان اختلاف منحصر به قرآن است؛ زيرا نزولش تدريجي بوده است.

3. امي بودن آورنده
 

به شهادت تاريخ و آيات قرآن، پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله درس نخوانده و مكتب نرفته بود: وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لا الْإِيمانُ (شوري: 52)؛ «و همچنين از فرمان خويش روحي [=قرآن] را به تو وحي كرديم. تو نمي‏دانستي كه كتاب و ايمان چيست». وَ مَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (عنكبوت: 48)؛ «و تو پيش از آن [=قرآن] هيچ نوشته‏اي نمي‏خواندي و نه آن را به دست خود مي‏نوشتي، كه آنگاه [اگر نوشتن و خواندن مي‏دانستي] كجروان و باطل‏گرايان به شك مي‏افتادند. بنابراين آوردن چنين مطالبي از فردي درس ناخوانده و مكتب نرفته، معجزه است.
برخي مي‌گفتند: پيامبر اكرم اين مطالب را از ديگراني مثل سلمان، راهب شامي، صهيب رومي آموخته است. قرآن در پاسخ مي‌فرمايد: وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ (نحل: 103)؛ «و هر آينه مي‏دانيم كه آنان مي‏گويند: بشري به او مي‏آموزد. زبان آن كس كه [اين قرآن را] به او نسبت مي‏دهند گنگ و نارساست و اين [قرآن‏] به زبان عربي روشن است». بر اساس آيه، اولاً، نامبردگان انشاي عربي بلد نبودند. ثانياً، اگر آن حضرت معارف و محتويات قرآن را از ديگران برگرفته و در قالب الفاظي بيان داشته است، چنانچه اين معارف در اختيار فرد ديگري نيز قرار بگيرد، بايد بتواند همانند قرآن بياورد؛ در حالي كه هيچ كس را ياراي چنين كاري نيست. پس قرآن معجزه است.

4. اعجاز محتوايي
 

قرآن مجيد از جهت محتوا و معني ـ صرف نظر از الفاظ آن ـ نيز معجزه است؛ يعني كسي نمي‌تواند بدون اتكا به قدرت الهي چنين معاني و معارف بلندي بياورد و صدور اين معاني از يك انسان، صرف نظر از امي بودن آن، معجزه است. اين وجه از اعجاز قرآن جهات گوناگوني دارد:

الف) غيب‌گويي
 

يكي از جهات اعجاز محتوايي قرآن خبردادن آن از احوال امت‌هاي گذشته است كه در هيچ تاريخي ضبط نشده و هيچ مدركي از آن در دست نيست، و نيز خبردادن از آينده كه براي بشر عادي ممكن نيست. براي مثال مي‌فرمايد: ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُون أَقْلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (آل‌عمران: 44)؛ «اين از خبرهاي غيب است كه به تو وحي مي‏كنيم و تو نزد آنان نبودي آنگاه كه قلم‌هاي خويش [به قرعه‏] مي‏افكندند كه كدامشان سرپرست مريم شود و تو نزدشان نبودي آنگاه كه ستيزه و كشمكش مي‏كردند».
يا مي‌فرمايد: أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُّنتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر (قمر: 44ـ45)؛ «بلكه مي‏گويند: ما گروهي هستيم هميار يا انتقام گيرنده، به‌زودي آن جمع شكست مي‏خورند و پشت‏كرده، مي‏گريزند».
در بارة مصون بودن حضرت رسول صلي‌الله‌عليه‌وآله مي‌فرمايد: وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ (مائده: 67)؛ «و خدا تو را از [فتنه و گزند] مردم نگاه مي‏دارد».
دربارة پيروزي روميان در آيندة نزديك مي‌فرمايد: غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ (روم: 2ـ3)؛ «روميان در نزديك‌ترين سرزمين مغلوب شدند، و آنان پس از آنكه مغلوب شدند به زودي پيروز شوند، در چند سال [آينده‏]».
دربارة پيروزي پيامبر اكرم مي‌فرمايد: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ ءامَنينَ (فتح: 27)؛ «بي‌گمان به خواست خدا با خاطري آسوده به مسجد الحرام درخواهيد آمد».
دربارة ايمن و محفوظ ماندن قرآن از دستبرد و تحريف مي‌خوانيم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (حجر: 9)؛ «همانا ما اين ذكر [قرآن] را فرو فرستاديم، و هر آينه ما نگاهدار آنيم».
يا اخبار از اينكه بشر توان آوردن همانند قرآن را ندارد كه نمونه‌اش همين آية 23 سوره بقره است فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ. به هر حال مانند اين آيات بسيار است، گرچه به‌طور دقيق شمرده نشده‌اند.

ب) وضع قوانين سعادت‌بخش
 

قرآن از نظر اجتماعي، فردي، اخلاقي، سياسي، نظامي و امثال اينها قوانيني وضع كرده كه ضامن سعادت بشر است. وضع اين قوانين در آن زمان، به‌صورتي كه غير قابل نقض و دور از تناقض باشد، معجزه است. با آنكه برخي اين قوانين را قبول ندارند، به طور مسلّم اين قوانين براي سعادت بشر لازم است.

ج) اعجاز علمي قرآن
 

مطابق دانستنِ بدون استثنا هر فرضية جديدي با قرآن، نادرست است؛ زيرا از يك سو اين فرضيه‌ها، مانند فرضية تبدل انواع داروين، به اثبات نرسيده‌اند و ممكن است در آينده خلاف آن ثابت شود. از سوي ديگر قرآن كتاب هيئت، شيمي، فيزيك و زيست‌شناسي نيست، بلكه كتاب هدايت است. با اين حال مسلّماً قرآن در ضمن معارف خود به برخي مطالب علمي نيز اشاره نموده است كه بر خلاف قوانين علوم مختلف آن زمان بود و پيامبر اكرم بر مطالب خويش اصرار نمود تا اينكه رفته‌رفته گفته‌هاي قرآن به اثبات رسيد. علومي كه قرآن به آنها اشاره كرده ويژة يك علم خاص نيست، بلكه قرآن در موضوعات مختلف مطالبي بيان كرده كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

نمونة اول: كيهان‌شناسي
 

نظرية حاكم در بحث كيهان‌شناسي در زمان نزول قرآن، نظرية بطلميوس بود كه زمين را مركز عالم مي‌دانست و مي‌گفت كه دور كرة زمين را هوا احاطه كرده و دور آن هوا را آتش و اگر از آتش عبور كنيم به هفت جرم شفاف و كروي به نام افلاك (قمر، عطارد، زهره، شمس، مريخ، مشتري، زحل) مي‌رسيم و بالاتر از اينها فلك البروج (فلك ثوابت) است كه جايگاه همة ستارگان است و بعد از آن فلك نهم به نام فلك الاطلس قرار دارد، كه فلكي بي‌ستاره و انتهاي عالم ماده است و بالاتر و ماوراي آنها چيزي وجود ندارد (لاخلأ و لاملأ). نيز معتقد بودند چيزي نمي‌تواند از لاي اين افلاك عبور كند و كواكب حركت ندارند، ولي چون فلك حركت‌مي‌كند آنها را با خود مي‌گرداند.
البته برخي دانشمندان آن زمان در تعداد افلاك با بطلميوس مختصر اختلافي داشتند و عدد افلاك را بيش از اين مي‌دانستند، ولي در اصل با او موافق بودند و مي‌گفتند نُه فلك كلي و بيست و هفت فلك جزئي وجود دارد.
اين نظريه به قدري در افكار مردم رسوخ كرده بود كه كسي جرأت مخالفت با آن را نداشت، به طوري كه برخي از مفسران نيز تحت تأثير اين عقيده واقع شده بودند و مي‌گفتند كه مراد از «سبع سماوات» همان هفت فلك بطلميوسي است و فلك ثوابت همان كرسي و فلك اطلس همان عرش است.
قرآن در مقابل اين نظريه از هفت آسمان سخن گفته و به افلاك اشاره‌اي نكرده است.
دانشمندان آن زمان، ماه و خورشيد را ثابت مي‌دانستند، ولي قرآن با صراحت از حركت ماه و خورشيد سخن به ميان آورده و فرموده است: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (انبياء: 33)؛ «و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد، هريك در چرخه‏اي شناورند». امروزه نيز در علوم جديد ثابت شده كه ماه و خورشيد در حركت‌اند.
بطلميوس افلاك را غير قابل خرق و التيام و جسماني مي‌دانست. ولي قرآن آسمان را از جنس دخان (گاز) و جسماني دانسته و فرموده است: ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ (فصلت:11)؛ «سپس به آسمان پرداخت كه به شكل دود بود». امروزه نيز اين مطلب در علوم جديد ثابت شده است كه آسمان‌ها از تودة گاز پديد آمده است، به اين نحو كه در ابتداي آفرينش، فضا پر از گاز داغ و متحرك بوده است و كم‌كم بر اثر فشار جوي متكاثر و متراكم شده و چون فشار مكان‌ها متفاوت و مختلف بوده است مجموعه‌اي از كرات با اشكال مختلف و متمايز از يكديگر پديد آمده است.
علاوه بر اين، قرآن به نكتة جديدي اشاره كرده كه در آن زمان در كيهان‌شناسي سابقه نداشت؛ فرموده است: وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ (ذاريات: 47)؛
«و آسمان را به نيرو برافراشتيم و هرآينه ما تواناييم [يا گسترش‏دهنده‏ايم]». برخي مفسران، تأويل نامناسبي براي آيه بيان مي‌كردند؛ مثلاً مي‌گفتند مقصود آيه اين است كه آسمان وسعت دارد. درحالي كه خداوند مي‌فرمايد: ما الآن در حال وسعت‌دادن آسمان هستيم. دانشمندان متخصص دربارة سحابي‌ها مي‌گويند: عالم ماده روز به
روز وسيع‌تر مي‌شود و به عبارت واضح‌تر در عالم هزاران بلكه ميليون‌ها كهكشان ديگر در فضاي نامتناهي وجود دارد. تلسكوپ‌هايي قوي به وجود آمده كه در فضاي دور دست لكه‌هاي كوچكي را به صورت ابر ديده‌اند كه اين‌ها نيز از كهكشان‌ها هستند و سحابي نام دارند. دكتر هابل (هيئت‌شناس) نخستين كسي بود كه ادعا كرد سحابي‌ها كم‌كم از ما دور مي‌شوند و به آساني مي‌توان تشخيص داد كه آنها با نسبت معيني به طرف محيط دايره حركت مي‌كنند و نتيجه گرفت كه عالم ماده رو به وسعت مي‌رود و مانند بادكنكي كه باد مي‌كنند، بزرگ‌تر مي‌شود. اين نظريه كه بعداً ثابت شده، قابل تطبيق بر آيه است.
صرف نظر از جهت تطبيق علوم جديد بر قرآن، ايستادگي قرآن در مقابل دانشمندان وقت و بيان نظرية جديد و با شهامت بيان داشتن آن، اعجاز و تحسين برانگيز است؛ به خصوص از زبان كسي كه درس نخوانده و خواندن و نوشتن بلد نبوده است.

نمونة دوم: زوجيت
 

بشر تنها به زوجيت حيوانات و برخي گياهان مانند درخت خرما معتقد بود. قرآن در آن زمان به زوجيت فراگير در همه چيز تأكيد كرده و فرموده است: وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (ذاريات: 49)؛ «و از هر چيزي دو گونه [كه يكي جفت ديگري است] ـ آفريديم، باشد كه ياد كنيد و پند گيريد». در گذشته كه اين نظريه ثابت نشده بود، برخي از مفسران اين زوجيت را به موجودات زنده تخصيص يا تقييد مي‌زدند، درحالي كه بر اساس آيه نه تنها همة گياهان و حيوانات داراي نروماده هستند، بلكه جمادات نيز از قانون زوجيت فراگير پيروي مي‌كنند. تعبير «مِن كُلِّ شَيْءٍ» دال بر اين حقيقت است. در علم جديد نيز به اثبات رسيده است كه حتي كوچك‌ترين واحد ماده به نام اتم از دو ذرة ريز تر به نام الكترون (بار مثبت) و پروتون (بار منفي) تشكيل شده است. اكتشاف جديد ديگري مي‌گويد اين عالم با يك عالم ديگر جفت است كه براي ما قابل درك نيست و اين مطلب نيز با آيه موافقت دارد.

نمونة سوم: موج در اعماق درياها
 

عواملي سبب ايجاد امواجي در سطح درياها مي‌شود كه كشتي را به تلاطم مي‌اندازد. در آن زمان مي‌پنداشتند موج فقط در سطح درياهاست و در اعماق درياها موجي وجود ندارد. قرآن در قالب مثال فرمود: أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ (نور: 40)؛ «يا مانند تاريكي‌هايي است در دريايي ژرف و بسيار موّاج كه پيوسته موجي آن را بپوشاند و بالاي آن موجي ديگر است». بر اساس اين آيه، در درياهايي كه داراي عمق است، دو موج يكي در سطح دريا و ديگري در عمق دريا وجود دارد. زير دريايي‌ها بهتر و روشن‌تر به اين نكته رسيدند. اين موضوع از نظر علم نيز به اثبات رسيده است.

نمونة چهارم: تلقيح ابرها
 

وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ (حجر:22)؛ «و ما بادها را بارداركننده فرستاديم، و از آسمان آبي فروفرستاده، شما را از آن سيراب ساختيم و شما ذخيره‏كننده و نگاهدار آن نيستيد». در زمان‌هاي سابق تلقيح كنندگي باد، به اين تفسير مي‌شد كه باد، گردة برخي گياهان نر را بر گياهان ماده مي‌پاشد و موجب بارورشدن آنها مي‌شود. ولي با توجه به فرستادن باد و آمدن باران كه در آيه مطرح شده است و تناسب ميان باد و باران، به نظر مي‌رسد آيه با تلقيح گياهان ارتباطي ندارد، بلكه با تلقيح ابر مرتبط است؛ با اين توضيح كه ابرها داراي الكتريسيتة منفي هستند و باد داراي الكتريسيتة مثبت است و وقتي اين دو به هم مي‌رسند، ابرها بارور و باران توليد مي‌شود.

نمونة پنجم: زندگي جمعي حيوانات
 

در آن زمان مي‌پنداشتند حيوانات به صورت انفرادي زندگي مي‌كنند. قرآن مجيد زندگي حيوانات را اجتماعي دانست؛ يعني آنها نيز همانند انسان‌ها به همكاري با هم‌نوعان خود نياز دارند: وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم...(انعام: 38)؛ «و هيچ جُنبده‏اي در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏اي كه به دو بال خويش بپرد مگر آنكه گروه‏هايي مانند شمايند». علم نيز بر اين مسئله صحه گذاشت و دانشمنداني مانند داروين و موريس مترلنيگ در ضمن مطالعات خود متوجه شدند كه برخي حيوانات تشكيلات منظم‌تري دارند و حتي برخي از حيوانات باهم گفت‌وگو مي‌كنند و حيوانات براي فهماندن مطالب خود حركات خاصي دارند، حتي مورچه صدا دارد؛ بر خلاف نظريه‌هاي پيشين كه حيوانات را موجوداتي خودكار و بدون فكر تصور مي‌كردند. البته ما در مقام اثبات فكر يا نفي آن براي حيوانات نيستيم، بلكه فقط ادعا اين است كه قرآن مي‌گويد حيوانات اجتماعي زندگي مي‌كنند و تصريح به اين مطلب در آن زمان، بدون اتكا به وحي ممكن نيست.

نمونة ششم: خلقت انسان
 

پيش‌تر در بارة خلقت انسان باورهاي ديگري وجود داشت، ولي قرآن خلقت انسان را از «علق» دانسته و چنين بيان كرده است: خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ(علق: 2)؛ واژة «علق» در لغت به معناي زالوست. در علوم تجربي به اثبات رسيده كه مني مرد، حاوي سلول جنسي ريزي به نام اسپرم است كه از نظر عمل تا حدي مانند زالوست كه يكي از اينها بر اثر عمل زناشويي در تخمك زن وارد مي‌شود و با اوول تركيب يافته، نطفه منعقد مي‌شود.
و نكته آخر اينكه تطبيق آيات قرآني بر علوم جديد از دو جهت، معجزه بودن قرآن را اثبات مي‌كند: اول اينكه قرآن حقايق ياد شده را چهارده قرن قبل طرح كرده كه در آن زمان به اثبات نرسيده بود و علوم امروزي از آن پرده برمي‌دارد. دوم اينكه عقيدة دانشمندان آن زمان خلاف عقيدة قرآن بود و قرآن با شهامت بر باور جديد پافشاري نمود.

نتيجه‌گيري
 

حاصل تفسير و توضيح آيات21 الي 24 سورة بقره از اين قرار است:
1. راه به دست آوردن تقوا، عبادت است كه سرلوحة دعوت تمام پيامبران الهي مي‌باشد.هر انساني نسبت به خدا به معناي واقعي كلمه عبد است و خداوند به تمام معني رب اوست؛ زيرا مالك وجود، افعال و تمام شئون اوست.
2. عبادت موجودات عالم تكويني است و هر اثري از هر موجودي صادر شود، از آثار مملوكيت اوست. البته در ميان موجودات، انسان با علم و اراده، خدا را بندگي مي‌كند و كمال او هم در همين بندگي اختياري است.
3. با توجه به ملازم بودن عبادت با برخورداري از شعور، نسبت عبادت همة موجودات عالم به خداوند متعال مجازي است و يا چگونگي عبادت موجودات براي ما مشخص نيست.
4. دستور به عبادت با توصيف خداوند به رب و خالق مدلل شده و ربوبيت بت‌ها و احبار و رهبان و غير خدا نفي شده است.
5. زمين به گونة‌ نرم و هموار آفريده شده است كه مناسب زندگي انسان باشد و آسمان نيز به سان ساختمان عالم است كه زمين چون بستري درآن گسترده است. آسمان مبدأ آب است و آب مبدأ اصلي گياهان و روزي‌هاست و با توجه به اين نعمت‌ها كه حيات و بقاي انسان بدان وابسته است، خداوند انسان را از شريك و مثل قرار دادن براي خدا منع كرده است. جملة «و انتم تعلمون» در انتهاي آية 22حاليه است و بر اين مطلب دلالت دارد كه اندك دانشي كافي است تا براي خدا شريك قرار ندهيد و شما آن را داريد.
6. در فرق ميان «انزال» و «تنزيل» نظر صحيح اين است كه انزال فقط بر اصل نازل كردن(متعدي نزول) دلالت دارد و در مفهوم آن دفعي يا تدريجي بودن و وحدت يا كثرت نهفته نيست، ولي در تنزيل به مناسبت صيغة «تفعيل» معناي كثرت (و نه تدريج) لحاظ شده است يا اينكه انزال و تنزيل هر دو متعدي نزول و از قبيل مترادفان‌اند. بنابراين، نظر برخي مفسران كه تنزيل را به معناي نزول تدريجي و انزال را به معناي نزول دفعي دانسته‌اند، پذيرفته نيست.
7. آيات23 و24سورة بقره ضمن تحدي، بر اعجاز قرآن دلالت دارد و با عبارت «وَلَن تَفْعَلُواْ» مخاطبان را به شدت تحريك مي‌كند. ترس و اميد دو عامل از عوامل ايجاد انگيزه براي ايمان آوردن در انسان است. جملة «فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» منكران را از عذاب آتش مي‌ترساند؛ آتشي كه هيزمش خود مردم و سنگ‌ها هستند و خاموش كردن آن به هيچ وجه ممكن نيست.
8. طبق عبارت «أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» جهنم براي كافران آماده شده و الآن موجود است. از سوي ديگر طبق عبارت «وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» آتش جهنم، به وسيلة انسان‌ها ايجاد مي‌شود؛ بنابراين نبايد الآن موجود باشد. از اين شبهه دو جواب مي‌توان داد: يا مراد از وجود جهنم، وجود بالفعل ظرف و محل آن است. يا بر اساس تجسم اعمال، جهنم و آتش آن همين حالا در باطن انسان‌ها موجود است و آيات و رواياتي مؤيد اين وجه مي‌باشد. اين دو آيه از آيات تحدي و دال بر از سوي خدا بودن قرآن است و اثبات مي‌كند كه قرآن معجزه است و بشر هر اندازه كه توان داشته باشد نيز نمي‌تواند سوره‌اي همانند آن را بياورد.
9. معجزه كار خارق العاده‌اي است كه به علل طبيعي بستگي ندارد و كسي قادر به آن نيست و ابزار آن دست بشر نيست و مقرون به ادعاي نبوت است و با سحر و عمل مرتاضان فرق دارد. معجزه هيچ‌گاه تحت تأثير علل ديگر (مادي و معنوي) قرار نمي‌گيرد. نيز قابل تعليم و تعلم نيست. به علاوه، اثرش قطعي است؛ بر خلاف سحر و عمل مرتاضان. همچنين«كرامت» به عنوان امر خارق العاده‌اي كه از اولياي الهي به واسطة توجه به خدا، قدرت و اذن الهي صادر مي‌شود غير از معجزه است و فرقش با معجزه اين است كه مقرون به ادعاي نبوت نيست.
10. علت معجزه خداوند يا انبيا با اذن خدا هستند و انبيا علتِ مباشرِ آن و خداوند علتِ با واسطة آن است. و واسطة معجزة مباشر بايد با خدا ارتباط داشته باشد و با اذن خدا آن را ايجاد كند و اين كار تنها از پيامبران بر‌مي‌آيد. البته گرچه تمام افعال عادي انسان به اذن خداست و اذن داشتن به معجزه اختصاص ندارد، ولي كارهاي عادي انسان در اختيار انسان است، اما معجزه بدون توجه خدا ممكن نيست انجام شود.
11. قرآن كريم از وجوه و جهات مختلف معجزه است؛ ازجمله از جهت: الف) نظم و اسلوب منحصر به فرد؛ ب) هماهنگي و نداشتن اختلاف؛ ج) امي بودن آوردنده؛ د) محتوا و مضمون. قسم اخير نيز جهات مختلفي دارد: 1. از جهت خبر دادن از امور غيبي؛ 2. از جهت اشتمال بر قوانين و مقررات سعادت آفرين؛ 3. از جهت اشتمال بر حقايق علمي مختلف در زمينة كيهان‌شناسي، زوجيت موجودات، خلقت انسان و... .
منابع
ـ ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، بي‌تا.
ـ بيضاوي، عبدالله بن عمر، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، تحقيق محمدعبد الرحمن المرعشلي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ‏1418 ق.
ـ راغب اصفهاني، ابوالقاسم حسين، مفردات الفاظ القرآن، با تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، دار الشامية،1416ق.
ـ زمخشري، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتاب العربي، ط.3، ‏1407 ق‏.
ـ شعيري، تاج‌الدين، جامع الاخبار، قم، رضي، 1363 ش.
ـ شيباني، ابن‌اثير، غريب الحديث و الاثر، بيروت، لبنان، داراحياء التراث العربي، 1422 ق.
ـ طباطبائي، سيدمحمدحسين، نهاية الحكمة، قم، موسسه نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، بي‌تا.
ـ ـــــ، الميزان في تفسير القرآن، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ط.3، 1397 ق.
ـ طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379 ق.
ـ عاملي، علي بن حسين، ‏الوجيز في تفسير القرآن العزيز، قم، ‏دار القرآن الكريم،‏ 1413 ق‏.
ـ رازي، فخرالدين محمد بن عمر، التفسير الكبير، ط.3، بي‌جا، بي‌تا.
ـ ـــــ، محصل افكار المتقدمين و المتأخرين، بيروت، دار الفكر اللبناني، 1992م.
ـ فراهيدي، خليل ابن احمد، ترتيب كتاب العين، قم، اسوه، 1414 ق.
ـ فيومي، احمد بن محمد، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، قم، دار الهجرة، ط.2، 1414 ق.
ـ كليني، محمدبن‌يعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الاسلاميّة، ط.4، 1365 ش.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، دار الكتب الاسلاميّه، 1376ق.
ـ مصباح، محمدتقي، قرآن شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1387 ش.
ـ ـــــ، راه و راهنما شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چ دوم، 1379ش.
ـ مصباح، محمدتقي، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي، چ چهارم، 1370ش.
ـ مغنيه، محمدجواد، التفسير المبين، قم، بنياد بعثت، بي‌تا‏.
ـ هندي، سيداحمدخان، تفسير القرآن و هو الهدي و الفرقان، ترجمة محمدتقي فخر داعي‌گيلاني، تهران، محمدحسن علمي، بي‌تا.
ـ احمد امين، التكامل في الاسلام، بيروت، دارالمعرفة، بي‌تا.
ـ باقلاني قاضي ابوبكر بن طيب، الانصاف فيما يجب اعتقاده و لا يجوز الجهل به، قاهره، مكتبة الخانجي، چ 3، 1413 ق.
دوفصلنامه قرآن شناخت، ش4